فیزیک

در علم قرون وسطایی، مانند یونانی ها، فیزیک شامل مطالعه "همه چیزهایی است که تغییر می کنند" یا استفاده از اصطلاحات ارسطویی از همه چیز در جهان نسل و فساد. در دنیای اسلام، مطالعه فیزیک (Tabi'yyat)، بیشتر از هر علمی دیگر، در خطوط پایه آن تعلیمات ارسطو را دنبال کرد. بیشتر مسائل مطرح شده توسط فیلسوفان مسلمان و دانشمندان در این زمینه در چارچوب آموزه های شکل و ماده، قدرت و عمل، چهار علت و طلوعی قرار گرفته است. بدیهی است ارسطو در هر جزئیات، به خصوص در مورد حرکت حرکت نمی کند. بسیاری از نویسندگان مسلمان، به دنبال مثال جان فیلوپونوس، به شدت از ارسطو انتقاد می کردند و مفاهیم جدیدی را ارائه می دادند مانند انگیزه ای که نقش مهمی در تغییراتی که بعدا در کل ساختار فیزیک در غرب است.
همچنین فیلسوفان ضد ارسطویی مانند Rhazes وجود داشتند که رویکرد آنها به مطالعه طبیعت بسیار متفاوت از آنچه در Stagirita بود متفاوت بود. از آنجاییکه این منتقدان معمولا دیدگاه انحصاری و شیمیایی را پذیرفتند، ما نمیتوانیم دکترینهای آنها را به عنوان فیزیک به این معنی که اصطلاح در علوم فکری و مدرن درک شده است، طبقهبندی کنیم. همچنین متفکران اصلاح طلبی وجود داشتند که مانند فلوطین فیزیک را بر اساس نمادی از نور ساخته بودند. حتی آنها به شدت با فیزیکدانان هماهنگی داشته اند، بلکه با «نظریه پردازان» و عرفا، که چشم انداز آنها به طور کلی به اشتراک گذاشته شده است.
بسیاری از ایده های جدید درباره زمان، فضا، ماهیت ماده، نور و دیگر عناصر اساسی فیزیک قرون وسطی نه از فلاسفه، که بالاتر از همه به ایده های پیشینیان یونانی وابسته بودند، بلکه توسط متکلمان، که معمولا به peripatetics مخالف است. در نوشته های متکلمان نظیر ابوالبارکت البغدادی، فخر الدین الراضی و محمد البقیلیانی، که می توان آن را «فیلسوف طبیعت» مدرسه مذهبی اهل سنت دانسته دانست، دکترین یافت شد از توجه قابل توجه متکلمان از راه پریپاتیک دور شدند و بنیانگذاران یک جهان بینی متمایز شدند. اگرچه آنها به عنوان متکلمان به علت مشکالت مربوط به ایمان متصل بودند، اما به محوطه فلسفه نفوذ پذیری محدود نمی شد و از همین رو منتقدان شدید فیزیک ارسطویی بودند که اکثر آنها از نظر عقلی متفاوت از زمان رد شد. فضا و علیت.
مطالعه فیزیک در بین فیلسوفان و متخصصان دینی براساس استدلال است و به طور کلی به مشاهدات مستقیم وابسته نیست. بنابراین بر خلاف قرن های بعد، در دوره قرون وسطی، عقل گرایان نبودند، بلکه عرفان و کیمیاگران، که از تماشای مستقیم طبیعت درخواست می کردند. و در عین حال، برای آخرین گروه، جنبه های بیرونی و فیزیکی چیزها به عنوان داده ای برای تحلیل عقلانی عمل نمی کردند، بلکه به عنوان یک فرصت برای بینش و یادآوری؛ پدیده طبیعت برای آنها نمادها بود، نه فقط حقایق.
همچنین یک گروه سوم که آزمایش ها را مشاهده و انجام دادند، به این ترتیب سعی کرد که معنی حساسیت طبیعت را تحلیل کند. در این گروه، متخصصین مهم دیگری از قبیل Qutb al-Din al-Shiraz و مشهورترین فیزیکدانان مسلمان Alhazen وجود داشت و علاوه بر البرئونی که وزن خاص برخی از مواد معدنی را تعیین کرده بودند و ابو 'الفطا' عبدالریمان الخزینی، که همچنین مسئول اندازه گیری تراکم و گرانش بود. این نوع فیزیک، که شبیه آثار ارشمیدس است - حداقل در رویکرد، اگر نه همیشه در تکنیک ها و نتایج - از نقطه نظر علم مدرن بسیار جالب است، که رویکرد یکجانبه آن به طبیعت مبتنی بر چشم انداز است برخی از روش های مشابه اما از دیدگاه تمدن اسلامی، چنین مطالعاتی، و همچنین کسانی که ماشینهای اتوماتیک و ماشین های مختلف را به عنوان موضوع خود دارند، جایگاه ثانویه و محیطی را در طرح کلی دانش به دست می آورند. بنابراین باید همیشه به این ترتیب در نظر گرفته شود، اگر تمدن اسلامی قرون وسطایی باید در دیدگاه خود دیده شود. تبدیل مرز به مرکز و مرکز حومه به معنی از بین بردن روابط اساسی است که بر اساس هماهنگی علوم دنیای قرون وسطایی پایه ریزی شده است. مطالعاتی مانند Optics Alhazen که از دیدگاه مدرن "توسعه مترقی علم" ممکن است به نظر می رسد از اهمیت بیشتری برخوردار باشند، هرگز در مرکز زندگی فکری اسلامی قرار نگرفته اند، که علاقه خود را نسبت به جنبه های غیر قابل تغییر متمرکز کرده است در مورد تغییرات ظاهری کیهانی. این مطالعات برای علم اسلامی مطمئنا بسیار جالب هستند اما هرگز نباید مترادف با آن باشند.
Alhazen، بدون شک، بزرگترین پژوهشگر نوری بین بطلمیوس و ویتلو است. او یک ریاضیدان برجسته و ستاره شناس و همچنین یک فیلسوف بود و همچنین یک فیزیکدان بود که نتایج آن برخی نویسندگان مدرن را به عنوان بزرگترین دانش پژوهان فیزیک قرون وسطی به شمار آورد.
Alhazen کمک قابل توجهی به مطالعه حرکت، که در آن او کشف اصل نفوذ، به فیزیک آسمانی و علم استاتیک، اما بالاتر از همه مطالعه مطالعه اپتیک را به یک علم جدید تبدیل شده است. پیش از آن دانشمندان مسلمان اپتیک اقلیدس را با تفسیر Theon، آثار Heron و Archimedes، مطالعات درباره آینه های انحنا Antenio و مطالعات قابل توجهی در مورد انحراف Ptolemy را می دانستند. اپتیک اقلیدس، در حقیقت، از طریق تفسیر ال کندی در De Aspectibus در غرب شناخته شده بود. حتی پزشکان مسلمان مانند هونین بن اشخ و الراضیس چشم را به طور جداگانه بررسی کردند، اما به طور کلی منابع یونانی بیشتر یا کمتر دنبال شدند.
بدیهی است که Alhazen نیز وابسته به این منابع از Euclid و Ptolemy از هواشناسی ارسطو و از Conics Apollonio بود، اما مبنای مطالعه اپتیک را تغییر داد و آن را به یک رشته منظم و منظم تبدیل کرد. او ترکیبی از پردازش ریاضی با مدل های فیزیکی طراحی شده و آزمایش دقیق را ترکیب کرد. مانند ارشمیدس، او هر دو فیزیکدان تئوری و آزمایشی بود. او برای تعیین حرکت مستقیم از نور، خواص سایه ها، استفاده از لنزها، دوربین سایه ای که او برای اولین بار ریاضی را مطالعه کرده بود، و بسیاری دیگر از پدیده های نوری ضروری، آزمایش کرد. او همچنین دارای ماشین تراش بود که با استفاده از آن، لنزهای منحنی و آینه ها را برای آزمایش هایش ساخت.
در حوادثی که در آن یونانیها اکتشافات مهمی را انجام داده بودند، اهمیت قابل توجه آلهازن در مطالعه آینههای کروی و پارابولیکی بود. او مطالعه ابری کروی را بررسی کرد و متوجه شد که در یک آینه پارابولی، تمام اشعه ها در یک نقطه متمرکز شده اند، به طوری که این بهترین نوع آینه سوختگی است. مشکل Alhazen در اپتیک در حقیقت با بازتاب یک سطح کروی مرتبط است: از دو نقطه در یک دایره، خطوطی را که در نقطه ای از محیط متقابل هستند و در آن نقطه زوایای برابر با عادی را تشکیل می دهند. این منجر به معادله درجه چهارم است که او با تقاطع یک هیپربولا و دایره حل می شود.
در زمینه انکسار، مشارکت او برجسته تر است. او چندین قرن پیش از نیوتن، مستطیل سرعت را به سطح لرزش اعمال کرد و به اصل "حداقل زمان" اعتقاد داشت. او آزمایش دقیقی را با غوطه ور کردن یک استوانه فارغ التحصیل در آب برای اندازه گیری زاویه ی refraction انجام داد. Alhazen ترجیح می دهد با طناب کار کند، اگر چه با عملکرد سینه آشناست؛ در غیر این صورت او احتمالا قانون اسنل را کشف کرده است که او برای زوایای کوچک کشف کرده است، جایی که زاویه خود را می توان تقریبا در سینه جایگزین کرد. او همچنین رفرنس را از طریق سیلندرها و کره های شیشه ای مطالعه کرد و سعی کرد تا اثر بزرگنمایی لنزهای محدب هواپیما را تعیین کند.
زمینه سوم نورپردازی که Alhazen اکتشافات مهمی را انجام داد پدیدههای جوی بود. در اینجا او اندازه ریزش جو را با اندازه گیری فاصله ستاره ی ثابت از قطب در زمان افزایش آن و با استفاده از یک ارتشیا، تعیین می کند. پدیده سپیده دم و غروب خورشید و تغییر ظاهری در اندازه خورشید و ماه در افق نیز برای او بسیار مهم بود و او پس از انجام تحلیل بسیار دقیق آن را توضیح داد. او ثابت کرد که گرگ و میش به پایان می رسد زمانی که خورشید 19 ° زیر افق است. او همچنین علاقه زیادی به رنگین کمان نشان داد و با وجودی که او به آنها refraction اعتراض نکرد، رنگین کمان را بر اساس اصل انعکاس در روش کامل تر نسبت به بطلمیوس توضیح داد.
در نهایت، در میان مشارکتهای او باید به بررسی فیزیولوژی چشم و مشکل بینایی اشاره کرد. Alhazen، همانند معاصران او آویزون و البرهانی، معتقد بود که در فرآیند دید، نور از شی به چشم می رود. او همچنین عملکرد چشم به عنوان یک لنز را تجزیه و تحلیل کرد و تلاش کرد تا با استفاده از ترکیب دانش فیزیک و پزشکی، رمز و راز دید را باز کند. مطالعات او درباره فیزیولوژی و بیماریهای چشم به همان اندازه به تاریخ طب اسلامی بستگی دارد که به خود اپتیک دارد.
پس از آل هازن در جهان اسلام، مطالعه در زمینه اپتیک کاهش یافت، به طوری که در قرن ششم / 12 حتی یک دانشمند بزرگ مانند نصیرالدین طوسی هم مشارکت خود را نمی دانست. فقط در قرن هفتم / 13TH، تقریبا به طور قطع به دلیل نفوذ فلسفه روشنگرایی سهروردی، مطالعه اپتیکی دوباره محبوب شد و در واقع شاخه ای جدید از علم به نام علم رنگین کمانی در ایران بوجود آمد. قطب الدین الشیرازی، که همچنین مفسر سحرآوردی بود، اولین توضیح کیفی صحیح رنگینکمان را ارائه داد و بیان داشت که از طریق انعکاس و انکسار ایجاد می شود. کمال الدین الفارسی، شاعر او تفسیر شاهکار الهازن در اپتیک (کیتاب المنعیر) را نوشت و مطالعه اپتیک را به آخرین دوره درخشان خود در جهان اسلام به ارمغان آورد. در همین حال نوشتههای آلاهازن در غرب به خوبی شناخته شده بود، و به ویژه اپتیکهایش تأثیر زیادی بر هر دانشمند این رشته داشت. اوباما، Opticae اصطلاحنامه، در لاتین، در قرن دهم / شانزده چاپ شد و تاثیر آن در مطالعات نوری کپلر قابل مشاهده است.
البیرونی معاصر الحزن بود، اما از بخش شرقی دنیای اسلام، در شرق ایران، البرهانی شاید بزرگترین سازنده و محقق در این دوره پرثمار تاریخ اسلامی بوده و دارای دانش جغرافیایی، تاریخ شناسي و ادیان تطبیقی ​​بوده است در جهان اسلام بی نظیر باقی ماند.
او همچنین برجسته ترین ستاره شناس و ریاضیدان زمان خود بود: عناصر طالع بینی او قرن ها در کتاب آموزش در Quadrivium باقی مانده بود، در حالی که کار اصلی نجوم خود، قنون المصویدی، بدون شک متن گسترده ای از نجوم اسلامی. برخی از آثار دیگر نجوم او شامل پارامترهای ستاره شناسی بابلی است که در برخی از آثار یونانی که هنوز هم وجود دارند ظاهر نمی شود.
البرهانی همچنین مطالعه کامل فلسفه و فیزیک را انجام داد. گرچه اکثر آثار فلسفی او از بین رفته است، کمی تردید وجود دارد که او با بسیاری از مباحث مدرسه پرستاری مخالف است. در نامه های خود به ابن سینا، که خوشبختانه جان سالم به در برده، بیرونی، با روشنایی معمول خود، برخی از اصول اساسی فیزیک دایره ای را که در تدریس اکثر مدارس زمان مورد توجه بودند، مورد انتقاد و انتقاد قرار می دهد. او خودمختاری قابل توجهی را نسبت به فلسفه ارسطویی نشان می دهد و به شدت از نقاط مختلف فیزیک دایره ای، مانند مسئله زمان و فضا، انتقاد می کند، که نه تنها با تحسین به دلیل، بلکه با استفاده از مشاهدات .
البرهانی همچنین در مورد حرکت احتمالی زمین در اطراف خورشید بسیار علاقه مند بود و همچنین یک کتاب در مورد آن منتشر کرد که از بین رفته است. به عنوان یک ستاره شناس متوجه شد که این سوال نه یک مسئله نه ستاره شناسی بلکه فیزیک بود. سپس او توجه دانشمندان فیزیک را به این مسئله مطرح کرد و خود را به بررسی پیامدهای فیزیکی سیستم helio centric پرداخت. در پایان زندگی خود، پس از سالها بی طرفی در این مورد، او در نهایت به نفع سیستم ژئوسنتیک، نه به دلایل نجومی، تصمیم گرفت، بلکه به این دلیل که فیزیک هلیو کانستیسم به نظرش غیر ممکن بود.
مجموعه ای از فیزیکدانان برجسته به الحزن و البرهانی پیوستند و مطالعات خود را به ویژه در مکانیک، هیدرواستاتیک و شاخه های مرتبط فیزیک ادامه دادند. او همچنان انتقاد از نظریه حرکت پرتابه ارسطو را در خطوط ثابت Avicenna ادامه داد، که منجر به مطالعات مهم Avempace و دیگر فیلسوفان و دانشمندان مسلمان دیگر شد که تأثیر زیادی بر مکانیک قرون وسطی لاتین گذاشت. دانشمندان مسلمان در این زمینه، تئوری «گرایش» را توسعه دادند و پایه های تئوری انگیزه و مفهوم لحظه ای را که بیشتر توسط دانشمندان قرون وسطایی در غرب تعریف شده بود، گذاشتند. علاوه بر این، تلاش Avempace برای اندازه گیری حرکت پرتابه ها با توجه به سرعت متناسب با تفاوت مقاومت و مقاومت نسبت به رابطه آنها بسیار اهمیت دارد، در مقایسه با تلاش های بعدی Bradwardine و مدرسه Mertonian برای quantitative توصیف حرکت بسیار مهم است.
یکی از مهمترین فیزیکدانان مسلمان، ابوالفعف عبدالرحیم الخزینی است که در ابتدا یک برده یونانی بود که در اوایل قرن شانزدهم / 12 قرن میلادی در Merv شکوفا شد و ادامه تحصیل در مکانیک و از هیدرواستاتیک در سنت البرهانی و دانشمندان پیشین. او همچنین آثار مختلفی در مورد نجوم و فیزیک، از جمله کتاب تعادل حکمت، که شاید مهمترین کار مسلمانان در مکانیک و هیدرواستاتیک است و به ویژه در مطالعه centroids، نوشته است. از ابتدا دانشمندان مسلمان با نوشتن Heron در مورد ظهور چیزهای سنگین آشنا بودند، که خود را منعکس کننده برخی از نفوذ Archimedes. و اگرچه هیچ مدرکی برای تاریخ ترجمه عربی از مکانیک شبه آریستوئیته یا ارزیابی برنامه های ارمئید وجود ندارد، اما در میان فیزیکدانان مسلمان تاثیر در کارهای ایستا هر دو اثر و هر دو مدارس مشخص شده است. در حال حاضر خیلی زود Liber Caratonis Thābit ibn Qurha حضور نفوذ این مدارس یونان را نشان می دهد و بسیار جالب است که در این کار Thābi ibn قربان تلاش می کند تا قانون اهرم را از قوانین پویا به دنبال سنت ارسطو با تأکید بر دینامیک و بری سانتر که در مقایسه با تنظیم ارشمیدس بود.
علاقه به مکانیک و به ویژه قوانین ماشین های ساده نیز در نوشته های Banu Musa و در برخی از رساله های Apocryphal به Avicenna اشاره شده است، در حالی که مطالعه هیدرواستاتیک توسط البرهانی و همچنین توسط عمر خيام الخضینی پیشرفت بیشتری در این مدرسه دارد. او علاقه مند به هیدرواستاتیک با آن در مکانیک متمرکز شد و به ویژه در مورد مفهوم مرکز جاذبه در کاربرد آن به تعادل تمرکز کرد. او در تلاش های خود یک قرن بعد توسط ابوالعزیز الجزاری، که کتاب دانش های دستگاه های هندسی نوآورانه، کار قطعی مکانیک در جهان اسلام است، دنبال شد. او به نوبه خود توسط قائر الحنفی، که به طور خاص در مکانیک چرخ آبی شناخته شده بود، دنبال شد. این او بود که جهان معروف آسمانی را در موزه ملی ناپل امروز حفظ کرد.
مسلمانان، همانطور که مطالعه رنگین کمان یک علم جداگانه بود، علم جداگانه ای از تعادل ایجاد کرد که در آن الخزینی استاد مستبد بود. کتاب "تعادل حکمت" کار اصلی این علم است که در آن، نظرات علمای پیشین، از جمله الرزیز، خیمه و البرهانی را مورد بحث قرار می دهد. به ویژه جالب است که الخزینی ابزار دیگری را توصیف می کند که به نظر وی البرهانی در تعیین معروف خود از وزن مخصوص مواد مختلف مورد استفاده قرار می گیرد، زیرا البرهانی هرگز روش متفاوتی را که با نتایجش به دست می آید، نشان نمی دهد .
القصانی گزارش دقیقی از نظریه تعادل، مراکز جاذبه و روش عمومی اعمال تعادل را برای تعیین وزن مخصوص بدن تشکیل شده از یک یا دو ماده فراهم می کند. انتخابی که ما در زیر از Book of Balance Wisdom ارائه می کنیم - که عنوان خود خود را یادآور تعادل کیهانی کیمیاگری جاوبییر می کند، اما به طور خاص در مورد مسائل فیزیکی کاربرد دارد - نشان دهنده پیچیدگی است که استفاده از توازن بین فیزیکدانان مسلمانان.
خواننده مدرن ممکن است در مورد مردان مانند الهازن، البرهنی یا الخزینی بپرسد واکنش آنها نسبت به علم مدرن چیست. آیا آنها این نوع علم را ادامه و پالایش آنچه را که آغاز کرده اند، و یا - چگونه مورخان مدرن معمولا خود را بیان می کنند - نمونه ای از "پیشرفت ایده ها" است؟ دشواری پاسخ دادن به این سوال در شرایط مدرن، این واقعیت است که امروزه زمان تاریخی معنی کمی را در نظر گرفته است، در حالی که ماهیت کیفی تاریخ خود تقریبا فراموش شده است. در حقیقت، حتی یک فیزیکدان مانند آلاهازن در یک محیط کاملا معنوی و روانشناختی از محیط اپتیک مدرن زندگی می کرد. در جهان که در آن زندگی می کرد، پدیده های طبیعت هنوز به طور کامل از آرکه تایپ ها جدا نمی شدند: نور هنوز هم به انسان عقل الهی یادآوری می کند، حتی اگر آزمایش های کمی با آن انجام دهد. ممکن است بخواهید بپرسید آه آلاهازن، اگر در قرن ما زندگی کرده بود، تبدیل به یک فیزیکدان مدرن شود. پاسخ این است که از آنجا که در طول زمان چیزی "قطعی" و "مطلق" وجود دارد - یعنی قرن V / XI به طور کیفی از ما متفاوت است - زمان تاریخی زمان فزاینده فیزیک کلاسیک نیست، و Alhazen قرن پنجم / 11 می تواند به طور متا فیزیکی نیست، با همان قدرت و توانایی، اگر آن را به طور ناگهانی در قرن 20 قرار داده شد.
اگر، با این وجود، ایده آوردن الحازن یا البرهانی در قرن بیستم می تواند تحقق یابد، احتمال واکنش این مردان در برابر علم مدرن واکنش شگفت انگیزی نسبت به موضع گیری است که علم کمی برای اشغال امروز آمده است . آلحازن و البرهانی قادر به انجام نوعی از علم بودند که می توان آن را "پیشرفته" نامید، در حالی که همچنان در یک دیدگاه جهانی "غیر مترقبه" باقی می ماند، زیرا برای همه دانشمندان متعلق به sapientia بود. علم کمی آنها تنها تفسیری از یک بخش از طبیعت بود، نه تفسیر کامل بودن آن. ماتریس دیدگاه جهانیشان باقی می ماند، حتی زمانی که آنها مطالعه خود را در مورد جهان تبدیل شدن و تغییر دنبال کردند. جای تعجب است که دانشمندان علوم طبیعی مسلمان در قرون وسطی ثابت می کنند که اگر با علم مدرن مواجه شوند، از شناخت "پیشرفت" ایده هایی که آغاز شده اند، نمی آیند، بلکه از بین بردن کامل روابط است. آنها می بینند که مرکز دیدگاه آنها محیطی محسوب می شود و محیط پیرامون مرکزی است؛ آنها تعجب خواهند کرد که یاد بگیرند که علم "پیشرفته"، که همیشه در جهان اسلام ثانوی باقی مانده است، اکنون تقریبا همه چیز را در غرب تبدیل کرده است، در حالیکه علم یا حکمت تغییرناپذیر و غیر مترقبه که در آن زمان اولیه بود، تقریبا به تقریبا هیچ چیز.

[بخشهایی از: سید حسین نصر ، علم و تمدن در اسلام ، عرفان ادیزیونی - با مجوز از ناشر]
سهم